نتایج جستجو برای عبارت :

اشک‏هایم را در این شب‏ها نخشکان، الهی!

چشم‏هایم که به اشک می‏ نشینند، لبخندهایم را فرشته‏ ها می‏ نویسند. دعاهایم، پرنده‏ هایی می‏ شوند و تا آسمان هفتم پرواز می‏ کنند. 
دلم می‏ لرزد؛ اما پاهایم را استوار بر پلکان توبه می‏ گذارم و تا آستانه بخشش بی‏کران خداوند می‏ آیم و از پله‏ های لغزنده غرور و گناه رو می‏ گردانم. شب‏های قدر، تمام دنیایم را سراسر در آبشارهای شفاعت می‏ شویند تا لحظه‏ های معصوم را بتوانم لمس کنم. در این شب‏هاست که می ‏توانم روشن‏تر از همه ماه‏ های کامل، د
   JIKJIK,PISHI              انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{ 
 رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...? 
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها